ممکن است بپرسید من چگونه در عمل باید از هوش هیجانی استفاده کنم؟امروز در جاوید ایرانیان میخواهیم به این سوال پاسخ دهیم در ادامه همراه ما باشید.
فصل اول
عواطف مهم هستند آن ها به ما کمک می کنند چیزهای جدید یاد بگیریم، دیگران را بفهمیم و ما را به سوی
عمل کردن هل می دهند.
فهرست مطالب
هوش هیجانی چیست؟
آیا عواطف ما، ما را عقب نگه می دارند؟
آیا اگر عواطف مان را کنار بگذاریم و به موجوداتی بی احساس و منطقی تبدیل بشویم عملکرد بهتری خواهیم داشت؟
در واقع عواطف برای ما حیاتی هستند، زیرا مزیت هایی برای ما دارند که به ما کمک می کنند یک زندگی رضایت بخش داشته باشیم. یکی از این مزیت ها این است که عواطف به ما کمک می کنند تا از حافظه مان درس بگیریم. وقتی مغز ما تجارب را در خود ذخیره می کند، صرفا حقایق را جمع آوری نمی کند. مغز عواطف ما را نیز ثبت می کند و این عواطف به ما کمک می کنند تا از تجربیات مان درس بگیریم.
برای مثال اگر یک پسر بچه ی کوچک به اجاق دست بزند، درد و سوزش شدیدی را تجربه خواهد کرد. در آینده فکر لمس یک اجاق دیگر با خاطره ی آن سوزش دردناک همراه خواهد بود. بنابراین عواطف او، او را از تکرار این تجربه باز می دارد.
یکی دیگر از ارزش های عواطف این است که آن ها به ما کمک می کنند تا احساسات دیگران را تفسیر کنیم و این تفسیر کردن می تواند به پیش بینی اعمال آن ها کمک کند.
برای مثال تصور کنید که با یک مرد خشمگین مواجه شده اید. شما از زبان بدن او، شاید دست های مشت شده یا صدای بلندش می توانید به وضعیت احساسی او پی ببرید. با دانستن این امر می توانید افعال بعدی او را پیش بینی کنید. مثلا او ممکن است آماده باشد تا کسی را بزند.
آخرین مزیت عواطف ما این است که آن ها به ما انگیزه ی عمل کردن می دهند. ما برای اینکه بتوانیم در یک وضعیت، واکنش سریع نشان دهیم به آن ها نیاز داریم. همان مرد خشمگین را که در مثال قبلی به او شاره شد به یاد بیاورید. اگر ما احساس کنیم که او به لحظه ی انفجاری خشونت آمیز نزدیک است، عواطف مان کاری می کنند که احساس تهدید شدن و یا حتی خشم به ما دست دهد و به این ترتیب در صورتی که از سوی او احتمال حمله وجود داشته باشد ما را برای واکنش نشان دادن سریع آماده می کند.
افرادی که توانایی داشتن احساسات و عواطف را از دست داده اند، انگیزه ی عمل کردن را نیز از دست می دهند. برای مثال در قرن گذشته بیماران روانی بسیاری تحت یک عمل جراحی مغز به نام «لوبوتومی» قرار می گرفتند. در این عمل جراحی دو قسمت مغز که برای پردازش عواطف حیاتی بودند از هم جدا می شدند.
نتیجه ی عمل جراحی این بود که بیماران، ابتکار و انگیزه عمل کردن و همچنین بیشتر توانایی های هیجانی خود را از دست
می دادند.

فصل دوم
گاهی اوقات عواطف ما می توانند مانع قضاوت صحیح ما شوند یا باعث شوند که به نحوی غیر منطقی عمل کنیم.
عواطف ما ابزارهای مهمی برای فهم محیط و تعامل با محیط هستند. اگرچه آن ها ناقص نیز هستند و می توانند باعث شوند که مرتکب اشتباه شویم.
یکی از آن اشتباهات وقتی رخ می دهند که ما بیش از حد احساساتی می شویم. ما برای اینکه به نحو عاقلانه ای تصمیم
بگیریم، باید به صورت واضح فکر کنیم. مغز ما مثل یک شعبده باز، در هر لحظه فقط می تواند از پس تعداد معینی آیتم بربیاد و هنگامی که ما در حالتی هستیم که عواطف شدیدی را تجربه می کنیم مغز ما با افکار هشدار دهنده و تصاویر اضطراب آور بمباران می شود.
بنابراین دیگر جایی برای تفکر منطقی باقی نمی ماند و قوه ی تشخیص ما تیره و تار می شود و نمی تواند به نحو واضح و روشن موقعیت را بررسی کند.
برای مثال وقتی که از چیزی ترسیده اید، ممکن است به موقعیت های مختلف واکنش های نامعقولی نشان دهید و این موقعیتها
خطرناک تر از آنچه که واقعا هستند به نظرتان برسند. به همین دلیل وقتی ترسیده اید ممکن است ملحفه ای را که روی بند
رخت آویزان است با یک روح سرگردان اشتباه بگیرید.
اشتباه دیگری که ناشی از عواطف ما است وقت هایی رخ می دهد که ما قبل از آنکه فرصت داشته باشیم به طور واضح به یک موقعیت فکر کنیم، ناگهان دست به عمل می زنیم.
وقتی اطلاعات وارد مغز ما می شود، مقداری از آن اطلاعات ناحیه ای را که مسئول تفکر منطقی است یعنی «نئوکورتکس» را دور می زند و مستقیما وارد مغز هیجانی می شود.اگر مغز هیجانی این اطلاعات را به عنوان یک تهدید قلمداد کند، می تواند ما را برانگیزد تا به صورت ناگهانی و بدون مشورت گرفتن از مغز متفکرمان واکنش نشان دهیم.
به همین دلیل است که وقتی در یک جنگل تاریک هستید و ناگهان از گوشه ی چشم چیز عجیبی را در نزدیکی خود می بینید
ممکن است قالب تهی کنید.
آخرین حالتی که عواطف ما می توانند باعث شوند به طور غیر معقولی عمل کنیم، زمانی است که ما تحت تاثیر واکنش های
کاملا هیجانی قرار می گیریم. ذهن هیجانی ما به موقعیت های زمان حال براساس تجارب گذشته واکنش نشان می دهد. حتی
وقتی که شرایط تغییر کرده است.
برای مثال پسری که در مدرسه کتک بخورد و مورد زورگویی قرار بگیرد، ممکن است در بزرگسالی به یک مرد قدرتمند تبدیل شود. اما هنوز به خاطر تجربه ی بد گذشته احساس تهدید شدن داشته باشد.
عواطف مهم هستند اما می توانند کنترل ذهن ما را به دست بگیرند و تفکر منطقی و معقول را مختل کنند.
در نتیجه ما به چیزی نیاز داریم که به ما کمک کند آن ها را به نحوی موثر مدیرت کنیم.

فصل سوم
هوش هیجانی شما را قادر می سازد که عواطف تان را مدیریت کنید و آن ها را کنترل کنید تا به اهداف برسید.
پس چگونه می توان بدون اینکه عواطف ما را از پای دربیاورند از قدرتشان استفاده کرد؟
چگونه از هوش هیجانی استفاده کنیم؟
ما به هوش هیجانی نیاز داریم. زیرا به ما اجازه می دهد احساسات مان را تشخیص دهیم و مدیریت شان کنیم بدون اینکه آن ها ما را کنترل کنند.
نخستین جنبه ی هوش هیجانی توانایی تشخیص و نامیدن احساسات است. این مرحله برای توانایی مدیریت عواطف بسیار حیاتی است.
پژوهش ها نشان می دهند احتمال از کوره در رفتن و انفجار خشم در افرادی که قادر به تشخیص عواطف خود نیستند بیشتر است.
وقتی شما توانستید عواطف خودتان را تشخیص دهید. نوبت به این می رسد که از علل ایجاد کننده ی عواطف خود آگاه شوید.
اغلب اوقات احساس شما در یک موقعیت به این بستگی دارد که چطور راجب به آن فکر می کنید.
برای مثال اگر یکی از دوستان تان در خیابان از کنارتان رد شود و متوجه شما نشود ممکن است فورا فکر کنید که او از قصد شما را نادیده گرفته است. این فکر می تواند شما را غمگین و یا حتی عصبانی کند. اما اگر فکر کردن به این موضوع را که چرا دوست تان به شما اعتنا نکرد متوقف کنید، ممکن است دلایل دیگری بیابید که باعث شود کمتر ناراحت باشید. مثلا ممکن است که دوست تان شما را ندیده باشد، چون غرق در افکارش بوده و به اطرافش توجهی نداشته است.
وقتی شروع به تشخیص و مدیریت احساسات خود می کنید، هوش هیجانی می تواند به شما کمک کند تا برای رسیدن به اهداف خاصی متمرکز شوید.
برای مثال تصور کنید که باید یک مقاله برای دانشگاه بنویسید. شما واقعا موضوع مقاله را دوست ندارید و خیلی دلتان می خواهد که به جای نوشتن یک مقاله به یک فستیوال فیلم بروید. هوش هیجانی می تواند به شما کمک کند تا این احساسات مختلف را مدیریت کنید. اگر چه موضوع مقاله حوصله ی شما را سر می برد، می توانید سعی کنید که از یک زاویه ی دیگری نگاه کنید.
شاید یک جنبه از موضوع اشتیاق شما را برانگیزد. همچنین اگر بدانید رفتن به فستیوال فیلم چه احساسی در شما به وجود
خواهد آورد می توانید این لذت را به تعویق بیاندازید و تا زمانی که فرصت مناسب پیش بیاید صبر کنید.
افرادی که حجم کارخودشان را به این شکل مدیریت می کنند معمولا موفق هستند حتی اگر IQ متوسطی داشته باشند.

فصل چهارم
هوش هیجانی قابلیتی است که به شما کمک می کند راه تان را در جهان اجتماعی بیابید.
غیر ممکن است که بتوانید تنها با مدیریت ذهن خودتان یک زندگی شاد داشته باشید، مگر اینکه در یک جزیره زندگی کنید.
انسان های دیگر نقش بسیار پررنگی در زندگی شما دارند و شما تنها با مدیریت تعاملات اجتماعی تان با افراد می توانید امیدوار باشید که زندگی تان رضایت بخش باشد.
هوش هیجانی در این جا نیز به شما کمک می کند که به هدف خود برسید. هوش هیجانی روابط اجتماعی خوبی را شکوفا
می سازد. هوش هیجانی به شما کمک می کند تا خودتان را جای دیگران بگذارید.
دانستن اینکه اگر در شرایط خاصی باشید چه احساسی خواهید داشت به شما کمک می کند بتوانید حس دیگران را در شرایط
مشابه حدس بزنید. همچنین هوش هیجانی به شما کمک می کند تا از طریق تحلیل نشانه های غیرکلامی رفتار دیگران به
احساسات آن ها پی ببرید.
این یعنی شما می توانید حال و هوای یک شخص را تنها با نگریستن به سرنخ هایی چون حالات چهره یا زبان بدنش متوجه شوید.
برای مثال اگر کسی را ببینید که صورتش مثل گچ سفید شده است و دهانش کاملا باز است، به احتمال زیاد نتیجه می گیرید اوشکه شده است. جالب تر اینکه شما به احتمال زیاد چنین سرنخ هایی را به صورت اتوماتیک و بدون هیچ گونه تلاش آگاهانه ای شناسایی می کنید.
چون هوش هیجانی به شما این امکان را می دهد که با دیگران همدلی کنید. باعث می شود بتوانید به نحوی رفتار کنید که
واکنش های دلخواه خود را از دیگران بگیرید.
برای مثال فرض کنید که مدیر یک شرکت هستید و یکی از کارکنان تان مرتبا یک اشتباه را تکرار می کند. شما باید در این باره با او حرف بزنید و کاری کنید که رویه اش را تغییر دهد. اما باید به نحو صحیحی این کار را انجام بدهید. اگر شما احساسات او را جریحه دار بکنید ممکن است عصبانی شود یا واکنش تدافعی نشان دهد و در این صورت احتمالش کم است که تغییر مورد نظر شما را در خود ایجاد کند.
اما اگر با او همدلی کنید و احساس او را تصور کنید، می توانید طوری رفتار کنید که او بیشتر به تغییر کردن اشتیاق نشان دهد.
به طور کلی افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند، می توانند استعداد های اجتماعی مثل توانایی تدریس به دیگران،
حل مناقشات یا مدیریت گروه ها را در خود پرورش دهند و این توانایی ها به آن ها کمک می کند تا روابط شان را در اجتماع حفظ کنند.

فصل پنجم
هوش هیجانی مستلزم تعادلی میان قسمت احساسی مغز و قسمت منطقی مغز است.
نحوه ی فکر کردن و احساس کردن ما در هم تنیده اند. علت این امر آن است که مغز منطقی، جایی که ما افکار عاقلانه و
منطقی خود را شکل می دهیم و مغز احساس کننده یعنی محل تولد عواطف ما با هم در ارتباط اند.
آن ها از طریق مسیرهای عصبی قدرتمندی به هم متصل هستند. هوش هیجانی ما به این پیوندهای میان مغز منطقی و
احساس کننده بستگی دارد و هر گونه آسیب دیدن این مسیرها می تواند منجر به اختلال در هوش هیجانی شود.
برای مثال شخصی که مغز هیجانی اش از مغز منطقی اش جدا شده است، دیگر نمی تواند احساسات را تجربه کند. نارسایی
این ناحیه در این اشخاص شامل فقدان خودآگاهی هیجانی خواهد بود که یک مولفه ی مهم هوش هیجانی است.
علائم این نارسایی را می توان در بیمارانی که جراحی لوبوتومی روی شان انجام شده مشاهده کرد. پس از آنکه ارتباط میان دو مغز در آن ها قطع می شد، آن ها قابلیت هیجانی خود را از دست می دادند.
یک مثال دیگر از اهمیت ارتباط میان دو مغز، نقش مغز منطقی در اصلاح کارکرد مغز احساسی است. فرآیندی که برای
خود تنظیمی هیجانی امری ضروری است.
خود تنظیمی هیجانی به این صورت عمل می کند:
محرک، مثلا یک صدای بسیار بلند اغلب مغز هیجانی شما را بر می انگیزد. مغز احساسی به صورت اتوماتیک محرک را به عنوان یک تهدید ادراک می کند و بنابراین با قراردادن بدن در وضعیت آماده باش واکنش نشان می دهد.
ما از مغز منطقی خود برای تنظیم این فرآیند استفاده می کنیم. بعد از شنیدن صدای بلند و در حالی که مغز هیجانی
زنگ هشدار را در قسمت های مختلف بدن به صدا در می آورد، مغز منطقی ما در حال بررسی محرک است تا ببیند
که چه تهدیدی وجود دارد.
اگر مغز منطقی ببیند که خطری در کار نیست، هم مغز احساسی و هم بدن را آرام خواهد کرد و به شما اجازه می دهد
که دوباره به طور واضح فکر کنید. به همین دلیل است که ما به هر صدایی که در اطراف می شنویم واکنش افراطی نشان نمی دهیم.
اگر پیوند میان مغزهای منطقی و احساسی را قطع کنید، این فرآیند ممکن نخواهد بود. برای مثال بیمارانی که مغز
منطقی آن ها آسیب جدی دیده است، در تنظیم احساسات خود مشکل دارند.
فصل ششم
هوش هیجانی باعث می شود که شما سالم تر و موفق تر باشید.
کلید رسیدن به یک زندگی موفق و رضایت بخش چیست؟
شاید فکر کنید که این کلید، IQ بالا است و باهوش ترین افراد بیشترین شانس را برای داشتن یک زندگی شاد دارند. اما باید
بدانید که هوش هیجانی به اندازه ی IQ در رسیدن به هدف مهم است.
شواهد نشان می دهد احتمال موفقیت افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند بیشتر است.
برای مثال پژوهش ها نشان می دهند دانش آموزانی که سطح همدلی بالایی دارند نمرات بسیار بهتری در مقایسه با دانش
آموزان دیگری که همدلی کمتر و IQ برابر دارند کسب می کنند. دانش آموزانی که می توانند هیجانات و احساسات ناگهانی
خود را کنترل کنند نیز موفق تر از دیگران هستند.
تحقیقی به نام چالش «ماش مالو» که توسط دانشگاه استنفورد انجام شده است توانایی یک گروه از کودکان 4 ساله را در
مقاومت در برابر خوردن یک خوراکی خوشمزه مورد آزمایش قرار داد. سال ها بعد معلوم شد که آن هایی که توانسته بودند در سن 4 سالگی امیال شدید خود را کنترل کنند، در جوانی نیز در زندگی دانشگاهی و اجتماعی خود برتر بودند.
این موفقیت تا جهان بزرگسالی ادامه پیدا می کند. مدیرانی که از نظر اجتماعی خبره تر هستند، در متقاعد کردن دیگران نیز بهتر عمل می کنند. جالب تر اینکه هوش هیجانی همچنین می تواند به ما کمک کند که سبک زندگی سالم تری داشته باشیم. این امر را می توان با بررسی استرس مشاهده کرد.
هنگامی که ما وارد دوره های پر استرسی می شویم قلب فشار شدیدی متحمل می شود زیرا فشار خون افزایش می یابد. این
امر خطر ایست قلبی را افزایش می دهد. همچنین استرس می تواند سیستم ایمنی بدن را ضعیف کند. نتایج یک تحقیق نشان
می دهد احتمال سرماخوردن افرادی که استرس دارند به طور قابل ملاحظه ای بیشتر است. اما هوش هیجانی می تواند به ما
کمک کند که از خطرات استرس بپرهیزیم، زیرا اگر یاد بگیرید احساسات استرس زایی چون اضطراب و خشم را در خود کاهش دهید تاثیر مخرب آن احساسات را بر سلامتی خود کاهش می دهید.
برای مثال در یک آزمایش کلینیکی افرادی که پیش از این یک بار حمله ی قبلی را تجربه کرده بودند آموزش دیدند که خشم
خود را مدیریت کنند. این کار خطر حملات بعدی را در آن ها به نحو چشمگیری کاهش داد. با وجود تاثیر بسیار زیاد هوش
هیجانی بر موفقیت و سلامتی، در برنامه ی مدارس به مهارت های هیجانی اهمیت چندانی نمی دهند
فصل هفتم
آینده ی جامعه ی یک کشور به هوش هیجانی کودکان بستگی خواهد داشت.
در حالی که هوش هیجانی بالا باعث شادی و سلامتی انسان ها می شود، هوش هیجانی پایین می تواند تاثیرات منفی گسترده ای بر اجتماع داشته باشد.
برای مثال در کشور آمریکا سه برابر شدن میزان ارتکاب نوجوانان به قتل در میان سال های 1965 و 1990 می تواند به کاهش هوش هیجانی ربط داشته باشد. شواهد قوی وجود دارد که نارسایی در هوش هیجانی می تواند منجر به بزهکاری شود که عامل مهمی در افزایش نرخ جرم و جنایت است.
برای مثال پژوهش ها نشان می دهند که کنترل احساسات و همچنین تشخیص حالات چهره ی دیگران برای بزهکاران نوجوان
که اعمال خشونت آمیزی انجام می دهند، دشوار است. این اختلال در میان بزرگسالانی که مرتکب تجاوز جنسی می شوند نیز
دیده می شود. معتادان به مواد مخدر نیز در زمینه ی هوش هیجانی مشکلاتی دارند.
برای مثال معتادان به هروئین، حتی پیش از آنکه معتاد شوند نیز در کنترل خشم مشکل داشتند. شکی وجود ندارد که
شادکامی یک کودک با توانایی هیجانی او تعیین می شود. کودکانی که در محیطی پرورش می یابند که اطرافیانشان هوش
هیجانی بالایی دارند خودشان نیز هوش هیجانی خوبی خواهند داشت.
پژوهشی نیز انجام شده است که نشان می دهد کودکانی که دارای والدین برخوردار از هوش هیجانی بالا هستند در کنترل و
تنظیم عواطف خود موفق تر هستند. سطح استرس پایین تری دارند، در میان همسالانشان محبوب ترند و معلمان شان آن ها
را افراد اجتماعی تری می دانند.
شاید تعجب برانگیز نباشد که هوش هیجانی خود کودک نیز با شادکامی او در ارتباط است. کودکانی که در خودآگاهی، همدلی
یا کنترل احساسات ضعف دارند، در خطر ابتلا به مشکلات ذهنی هستند و احتمال اینکه در مدرسه مسائل بیشتری داشته باشند زیاد است.
تمامی این شواهد حاکی از آن است که هوش هیجانی کودکان برای آینده ی جامعه بسیار مهم است. کودکان امروز، والدین،
مدیران و سیاستمداران فردا هستند و به طور خلاصه اگر مسئولان یک جامعه توانایی همدلی با دیگران را داشته باشند، در حل تعارض ها ماهر باشند و کورکورانه از امیال شان پیروی نکنند آن جامعه، جامعه ی بهتری خواهد بود.
فصل هشتم
روش های تقویت هوش هیجانی
حالا که می دانیم هوش هیجانی می تواند باعث یک زندگی رضایتمندانه بشود، شاید بپرسید آیا ممکن است بتوانیم هوش
هیجانی خود را افزایش دهیم؟
پاسخ مثبت است و تمارینی وجود دارد که می تواند به شما در رسیدن به این هدف کمک کند. اگر می خواهید خودآگاهی و
خود تنظیمی خود را افزایش دهید، می توانید از گفت و گوی درونی استفاده کنید. این کار در شناسایی و نامیدن احساسات تان
به شما کمک خواهد کرد.
برای مثال اگر دوست شما در خصوص مشکلات زناشویی خود با همه صحبت کند به جز شما، احتمالا ناراحت خواهید شد اما گفت و گوی درونی به شما کمک می کند تا این ناراحتی را حل کنید. شما باید از خود بپرسید چرا من ناراحت شدم؟ چون
بهترین دوستم مشکلات ازدواج خود را با همه در میان گذاشته به جز من!
حال که این احساس را شناسایی کردید می توانید قدرتش را تعدیل کنید. شما می توانید به خودتان بگویید ممکن است من
حس طرد شدن را داشته باشم اما شاید او نخواسته مزاحم من شود چون می دانسته سرم شلوغ است. به این ترتیب کمتر احساس اندوه خواهید کرد.
اگر می خواهید خودانگیختگی خود را افزایش دهید و مثبت تر فکر کنید از این توصیه پیروی کنید. نحوه ی سخن گفتن شما
درباره ی موفقیت ها و شکست هایتان بر روی توانایی شما در انگیزه دادن به خودتان تاثیر می گذارد. برای اینکه به فردی
خودانگیخته تبدیل شوید، شروع کنید به این طور فکر کردن.
انسان هایی که می توانند خود را متقاعد کنند که، شکست شان بخاطر چیزی بوده که می توانند تغییرش دهند به آسانی تسلیم
نمی شوند، آن ها به تلاش کردن ادامه می دهند چون باور دارند یک نتیجه ی موفق حاصل افکار خود آن ها است و
برعکس آن هایی که یک ضعف شخصی را به مانعی بیرونی نسبت می دهند خیلی زود از تلاش دست می کشند.
آن ها متقاعد شده اند که کار زیادی برای موفقیت خود نمی توانند بکنند. اگر می خواهید موفق باشید، از این طرز فکر اجتناب کنید.
فصل نهم
شما می توانید در تمامی موقعیت ها، از محل کار گرفته تا روابط عاشقانه از هوش هیجانی استفاده کنید.
چگونه در عمل باید از هوش هیجانی استفاده کنم؟
در این جا چند توصیه ارائه می دهیم که می توانند به شما کمک کنند در زندگی روزمره از هوش هیجانی استفاده کنید.
نخستین توصیه این است: اگر به این امر توجه داشته باشید که زنان و مردان به طور متفاوتی با عواطف خود مواجه می شوند، می توانید جلوی سوتفاهم ها را در رابطه ی خود بگیرید. به طور معمول دخترها یاد گرفته اند که راجع به احساسات خود حرف بزنند و از طریق گفت و گوی صمیمانه ارتباط برقرار کنند. در حالی که پسرها تا جایی که امکان دارد راجع به به احساساتی که ممکن است آسیب پذیری آن ها را نشان دهند، حرف نمی زنند.
برای مثال اگر یک زن از یک مسئله شکایت کند، واکنش مرد ممکن است این باشدکه فورا راهکار ارائه دهد. اما این واکنش می تواند اشتباه باشد. اغلب اوقات وقتی زنی راجع به مسئله ای شکایت می کند به دنبال تایید است. او از شریک خود
انتظار دارد که به حرف هایش گوش دهد و نشان دهد که او را درک می کند. بنابراین ارائه سریع یک راه حل ممکن است به
جای اینکه تلاشی برای کمک کردن به نظر برسد به نادیده گرفتن غم زن سوءتعبیر شود.
واکنش بهتر این است که با دقت به حرف هایش گوش کنید. شما همچنین می توانید از این توصیه استفاده کنید. اگر شما از
یک بحث و جدل ناراحت شده اید، از فضا فاصله بگیرید تا آرام تر شوید. احساسات شدید فکر شما را منحرف می کند. بنابراین ممکن است چیزی بگویید یا انجام دهید که بعدا پشیمان شوید.
برخی از مشاوران ازدواج حتی به زوج ها توصیه می کنند که نبض خود را در طول دعوا بشمارند. اگر تعداد نبض بیش از مقدار متوسط باشد، نشان دهنده این است که شخص بیش از آنکه بتواند منطقی فکر کند احساساتی شده است و بهتر است کمی
استراحت کند تا آرام شود.
آخرین توصیه نیز این است که اگر می خواهید کسی را نقد کنید منحصر به فرد باشید و یک راه حل ارائه دهید. اگر دقیقا اشاره کنید که چه کاری باید به نحو متفاوتی انجام می شد و چه کاری به خوبی انجام شده است، منظور خودتان را به طور واضح بیان کرده اید و از اینکه طرف مقابل احساس بی ارزشی یا سردرگمی کند نیز جلوگیری کرده اید.